حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) به بالين جوانى رفتند كه در حال احتضار و مشرف به مرگ بود ولى جان دادن بسيار بر او سخت و دشوار مى نمود. حضرت او را صدا زدند. جواب داد. فرمودند چه مى بينى ؟ عرض كرد دو نفر سياه را مى بينم كه روبروى من ايستاده اند و از آنها مى ترسم . آنجناب پرسيدند آيا اين جوان مادر دارد؟ مادرش آمد و عرض كرد بلى يا رسول الله من مادر او هستم . حضرت پرسيدند آيا از او راضى هستى ؟ عرض كرد راضى نبودم ولى اكنون به واسطه شما راضى شدم . آنگاه جوان بيهوش شد، وقتى به هوش آمد باز او را صدا زدند. جواب داد. فرمودند چه مى بينى ؟ عرض كرد آن دو سياه رفتند و اكنون دو سفيدرو و نورانى آمدند كه از ديدن آنها من خشنود مى شوم و در آن هنگام از دنيا رفت .(1)



نظرات شما عزیزان:

علی ایزدی
ساعت17:39---20 خرداد 1393
سلام جناب غلامی.وقت بخیر.لطفا وبلاگ کانون صاحب الزمان طبس و کانون بهشت آباد رو هم لینک کنید.یا حق

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: